کارگردان : Maïwenn نویسندگان : Maïwenn, Etienne Comar بازیگران : Vincent Cassel, Louis Garrel, Emmanuelle Bercot خلاصه داستان : تونی، بعد از سانحه‌ی شديد اسکی‌بازی، در يک مرکز بازپروری بستری می‌شود. بسته به کادر پزشکی و مسکن‌های تزريقی، او وقت دارد که به ارتباط پرفرازونشيبش با جورجيو فکر کند، [درباره‌ی اين که] چرا آن دو يک‌ديگر را دوست دارند؟ پروسه‌ی درمان دشواری پيش روی دارد، کار فيزيکی که ممکن است در نهایت منجر به آزادی‌اش شود. فيلم به‌صورت فلاش‌بک ديده می‌شود، داستان تونی را که بعد از حادثه‌ی اسکی‌بازی دچار شکستگی پا می‌شود و در يک مرکز بازپروری بستری می‌شود، و به‌ياد رابطه‌ی عاشقانه و ويرانگرش با پدر فرزندش می‌افتد نقل می‌کند. او يک شب در رستوران چشمش به جورجيو (وينسنت کسل) می‌افتد و اين دو عاشق هم می‌شوند. ظاهراً جورجيو رستوران‌دار ثروتمندی است که در آپارتمان شيکی زندگی می‌کند و حلقه‌ای از دوستان فعال در دنيای مد دارد. آن دو با هم ازدواج می‌کنند و تونی باردار می‌شود، اما برادر تونی (لوييز گرل) به جورجيو مشکوک است و بعدها تونی متوجه می‌شود که جورجيو انسان بی‌مسئوليتی است که به‌شدت درگير مواد مخدر و تا خرخره بدهکار است و چون همسر قانونی جورجيو است پای او هم گير است. مِيوِن هميشه از صحنه‌های گروهی اوباش در فيلم‌هايش دارد: شخصيت‌هایی که بی‌محابا با هم می‌خندند. حتی در صحنه‌های مرکز بازپروری تونی را می‌بينيم که دقيقاً همان کارها را با دوستان جديد پاشکسته‌‌ی خود می‌کند. اما روی ديگر همه‌ی اين‌ها نعره‌ی عصبی و برافروخته‌ای است که هم خسته‌کننده و هم از نظر دراماتيک بی‌ارزش است. لحظه‌ای که تونی زير باران می‌ايستد و با غضب نعره می‌کشد بسيار آزاردهنده است. بيننده حق دارد بداند که آيا اين يک فيلم شخصی يا حتي اتوبيوگرافيک است که مِيوِن در طول يک دوره‌ی استراحت اجباری، مثلاً بعد از شکستن پايش، طراحی کرده است يا خير و اين‌که آيا اين يک فرايند درمانگر بوده است يا خير. شايد باشد شايد هم نباشد، اما بدون شک اين فيلم برای بيننده‌ها درمانگر نيست. منبع : نقد فارسی /987/